بروزرسانی :
فصل 03 ، قسمت پایانی اضافه شد. (زیرنویس چسبیده)
این سریال داستان خانواده ای در شهر کوچکی در آلمان است که با مسائل ماوراالطبیعه سر و کار دارند. پس از ناپدید شدن دو کودک، روابط میان چهار خانواده معروف شهر افشا میشود...
استفاده صحیح از رنگ ها برای نشان دادن تفاوت زمان ها
القاء ترس و اضطرابی پنهان در تمام قسمت ها
نقاط ضعف
بدون نقطه ضعف
«تاریک» در ژانر وحشت ساخته نشده، اما دیدنش وحشت را به شکل شدیدی به تماشاگر القا می کند. در واقع این یکی از ترسناک ترین سریال هایی است که در این سال ها ساخته شده است. چون دست روی چیزی گذاشته که همیشه وسوسه بشر بوده است: زمان و بازی هایش. چیزی که اینجا شما را دچار هول و هراس می کند، نه آن غار اسرار آمیز است، نه نیروگاه هسته ای، نه کینه ها و توطئه ها و بی وفایی های شخصیت های شهر کوچک ویندن؛ این «زمان» است که مثل یک هیولای نامرئی پشت همه چیز ایستاده و می تواند انسان ها را در هم بشکند.
هنر سازندگان تاریک آن است که یک درام معمایی را با داده های واقعی و تاریخ و فانتزی در هم آمیخته اند و طوری این کار را کرده اند که حس رئالیستی دارد و تمام مدت قرارداد نانوشته «این یک چیز تخیلی است» وجود ندارد. البته که این یک چیز تخیلی است، اما جور دیگری ساخته و پرداخته شده و آن حس واقعی وقتی با معما و اتفاق های محیرالعقول ترکیب می شود، حاصلش ترسی عمیق و کمتر تجربه شده است.
می توان مقایسه کرد با سریال مشهور «چیزهای عجیب تر» که بی دلیل بیش از حد تحویل گرفته شده و شباهت های تماتیک جالبی با «تاریک» دارد و هر دو هم محصول نتفلیکس هستند. نتیجه این مقایسه چیزی نیست جز این که آن سریال امریکایی درباره چند نوجوان و ماجراهای شان با یک دنیای موازی در برابر این سریال آلمانی شبیه اسباب بازی پر زرق و برقی در برابر یک ماشین پیچیده و عبوس و مهیب است. این ماشین واقعا راه می رود و آن اسباب بازی فقط سرگرم می کند.
داستان سریال در سال ۲۰۱۹ و با یک خودکشی آغاز می شود. مردی که نمی شناسیمش، نامه ای به جا می گذارد و خود را حلق آویز می کند. روی پاکت نامه نوشته شده قبل از ۱۲ نوامبر باز نشود. بعد داستان به چند ماه بعد می رود و جوناس پسر همان مرد خودکشی کرده را می بینیم که مدتی بعد از مرگ پدرش از مدرسه دور بوده و حالا بازگشته است. خیلی زود متوجه می شویم این داستان چهار خانواده در شهری کوچک در آلمان است. جایی نزدیک به یک نیروگاه هسته ای که قرار است تعطیل شود.
همه چیز حکایت از آن دارد که با یک درام معمایی مواجهیم. پسربچه ای گم شده و شهر نگران است. اما به تدریج غاری معرفی می شود که از درون آن صداهایی می آید. بچه ها برای تفریح می روند و یکی از آنها گم می شود. از اینجاست که به تدریج ماهیت واقعی سریال آشکار می شود. ظاهرا موجودی فراطبیعی از درون غار مسبب این گم شدن هاست. اما سازندگان سریال ایده های عجیب تری دارند. ترکیبی از یک حادثه هسته ای و تقدیری شوم که مفهوم زمان را تغییر داده است. نکته مهم همان ۱۲ نوامبر است و مردی که خودکشی کرده بود؛ آنی که فکر می کردیم نیست.
هیولایی به نام زمان
آن سیاهی که نام سریال به آن اشاره دارد، بازتاب دهنده مفهومی نمادین است. گناه؟ احتمالا همین است. خیانتی بین خانواده ها در جریان است و مردی که یک سوی آن است، پدر دومین بچه گم شده است. وقتی گره سرنوشت بچه گشوده می شود و مرد تاوان گناهش را به شکل غافلگیرکننده می دهد. ماجرا به فرجام نمی رسد. برعکس، گره های بزرگ تر و ترسناک تری ساخته می شود و جوناس تنها شاهد ماجراست. اما گناه دیگر دستکاری انسان در طبیعت است. خطایی نابخشودنی که مجازاتش تغییر معنای خط سیر و درهم ریختگی فضا – زمان است. این اتفاق هم شکل نمادین دارد. اشاره ها به چرنوبیل و فاجعه ای که در اوکراین رخ داد و حالا اتفاق مبهمی که درون نیروگاه افتاده و تا انتهای فصل اول مشخص نمی شود چیست، نوعی مجازات در برابر این دستکاری های انسان جاه طلب در برابر طبیعت تصویر می شود.
از جایی به بعد، با سه خط زمانی روبرو می شویم و «تاریک» به سریالی پیچیده و دقیق تبدیل می شود که باید با تمرکز فراوان دنبالش کرد. همه این تمهیدها به جز محتوا و موضوع، نوعی ساختارشکنی در روایت و آشنایی زدایی از ژانر است. این چه اثر فانتزی است که شخصیت شرور ندارد؟ این چه سریال علمی – خیالی است که عنصر علم در آن تا این حد ابهام دارد؟ و این چه معمایی است که هرچه بیشتر به گشودنش نزدیک می شویم، انگار از پاسخ دورتر شده ایم؟
بازگشت به گذشته، آینده و این که هر نوع دخل و تصرف در خط سیر طبیعی زمان می تواند تبعات جبران ناپذیر داشته باشد، دستمایه آثار زیادی بوده است. اما «تاریک» قضیه را پیچیده تر می کند. اینجا با یک حلقه زمانی مواجهیم که از جایی به بعد ابتدا و انتها ندارد. یک دایره کامل که مشخص نیست نقطه مبدأش کجا بوده است. همه چیز در حال تکرار است و از جایی به بعد همه چیز شبیه به سؤال مشهور اول مرغ بود یا تخم مرغ؟
به نظر می رسد. هنر سازندگان سریال آن است که خودشان در این دایره و در این دوگانه مرغ یا تخم مرغ گرفتار نمی شوند. از جایی ماجرا را فراتر می برند و نشان می دهند چیزی که فکر می کردیم دایره بوده، در حقیقت نیمی از واقعیت است. سریال جایی تمام می شود که آن نیمه دیگر آشکار می شود و حالا باید صبر کرد و منتظر ماند تا یک خط زمانی جدید بیاید و به سؤال مشهور مرغ یا تخم مرغ و البته چندین معمای دیگر پاسخ دهد. خطری که آینده این سریال را تهدید می کند، همان گرفتار شدن نویسندگان در دنیای دایره شکل است. آیا آنها به اندازه کافی طرح و برنامه و نقشه برای عبور از این دام دارند؟
پیچیدگی فوق العاده داستان که باعث میشه بیننده به فکر فرو بره
شخصت پردازی فوق العاده
نقاط ضعف
بدون نقطه ضعف
«تاریک» در ژانر وحشت ساخته نشده، اما دیدنش وحشت را به شکل شدیدی به تماشاگر القا می کند. در واقع این یکی از ترسناک ترین سریال هایی است که در این سال ها ساخته شده است. چون دست روی چیزی گذاشته که همیشه وسوسه بشر بوده است: زمان و بازی هایش. چیزی که اینجا شما را دچار هول و هراس می کند، نه آن غار اسرار آمیز است، نه نیروگاه هسته ای، نه کینه ها و توطئه ها و بی وفایی های شخصیت های شهر کوچک ویندن؛ این «زمان» است که مثل یک هیولای نامرئی پشت همه چیز ایستاده و می تواند انسان ها را در هم بشکند.
هنر سازندگان تاریک آن است که یک درام معمایی را با داده های واقعی و تاریخ و فانتزی در هم آمیخته اند و طوری این کار را کرده اند که حس رئالیستی دارد و تمام مدت قرارداد نانوشته «این یک چیز تخیلی است» وجود ندارد. البته که این یک چیز تخیلی است، اما جور دیگری ساخته و پرداخته شده و آن حس واقعی وقتی با معما و اتفاق های محیرالعقول ترکیب می شود، حاصلش ترسی عمیق و کمتر تجربه شده است.
می توان مقایسه کرد با سریال مشهور «چیزهای عجیب تر» که بی دلیل بیش از حد تحویل گرفته شده و شباهت های تماتیک جالبی با «تاریک» دارد و هر دو هم محصول نتفلیکس هستند. نتیجه این مقایسه چیزی نیست جز این که آن سریال امریکایی درباره چند نوجوان و ماجراهای شان با یک دنیای موازی در برابر این سریال آلمانی شبیه اسباب بازی پر زرق و برقی در برابر یک ماشین پیچیده و عبوس و مهیب است. این ماشین واقعا راه می رود و آن اسباب بازی فقط سرگرم می کند.
داستان سریال در سال ۲۰۱۹ و با یک خودکشی آغاز می شود. مردی که نمی شناسیمش، نامه ای به جا می گذارد و خود را حلق آویز می کند. روی پاکت نامه نوشته شده قبل از ۱۲ نوامبر باز نشود. بعد داستان به چند ماه بعد می رود و جوناس پسر همان مرد خودکشی کرده را می بینیم که مدتی بعد از مرگ پدرش از مدرسه دور بوده و حالا بازگشته است. خیلی زود متوجه می شویم این داستان چهار خانواده در شهری کوچک در آلمان است. جایی نزدیک به یک نیروگاه هسته ای که قرار است تعطیل شود.
همه چیز حکایت از آن دارد که با یک درام معمایی مواجهیم. پسربچه ای گم شده و شهر نگران است. اما به تدریج غاری معرفی می شود که از درون آن صداهایی می آید. بچه ها برای تفریح می روند و یکی از آنها گم می شود. از اینجاست که به تدریج ماهیت واقعی سریال آشکار می شود. ظاهرا موجودی فراطبیعی از درون غار مسبب این گم شدن هاست. اما سازندگان سریال ایده های عجیب تری دارند. ترکیبی از یک حادثه هسته ای و تقدیری شوم که مفهوم زمان را تغییر داده است. نکته مهم همان ۱۲ نوامبر است و مردی که خودکشی کرده بود؛ آنی که فکر می کردیم نیست.
هیولایی به نام زمان
آن سیاهی که نام سریال به آن اشاره دارد، بازتاب دهنده مفهومی نمادین است. گناه؟ احتمالا همین است. خیانتی بین خانواده ها در جریان است و مردی که یک سوی آن است، پدر دومین بچه گم شده است. وقتی گره سرنوشت بچه گشوده می شود و مرد تاوان گناهش را به شکل غافلگیرکننده می دهد. ماجرا به فرجام نمی رسد. برعکس، گره های بزرگ تر و ترسناک تری ساخته می شود و جوناس تنها شاهد ماجراست. اما گناه دیگر دستکاری انسان در طبیعت است. خطایی نابخشودنی که مجازاتش تغییر معنای خط سیر و درهم ریختگی فضا – زمان است. این اتفاق هم شکل نمادین دارد. اشاره ها به چرنوبیل و فاجعه ای که در اوکراین رخ داد و حالا اتفاق مبهمی که درون نیروگاه افتاده و تا انتهای فصل اول مشخص نمی شود چیست، نوعی مجازات در برابر این دستکاری های انسان جاه طلب در برابر طبیعت تصویر می شود.
از جایی به بعد، با سه خط زمانی روبرو می شویم و «تاریک» به سریالی پیچیده و دقیق تبدیل می شود که باید با تمرکز فراوان دنبالش کرد. همه این تمهیدها به جز محتوا و موضوع، نوعی ساختارشکنی در روایت و آشنایی زدایی از ژانر است. این چه اثر فانتزی است که شخصیت شرور ندارد؟ این چه سریال علمی – خیالی است که عنصر علم در آن تا این حد ابهام دارد؟ و این چه معمایی است که هرچه بیشتر به گشودنش نزدیک می شویم، انگار از پاسخ دورتر شده ایم؟
بازگشت به گذشته، آینده و این که هر نوع دخل و تصرف در خط سیر طبیعی زمان می تواند تبعات جبران ناپذیر داشته باشد، دستمایه آثار زیادی بوده است. اما «تاریک» قضیه را پیچیده تر می کند. اینجا با یک حلقه زمانی مواجهیم که از جایی به بعد ابتدا و انتها ندارد. یک دایره کامل که مشخص نیست نقطه مبدأش کجا بوده است. همه چیز در حال تکرار است و از جایی به بعد همه چیز شبیه به سؤال مشهور اول مرغ بود یا تخم مرغ؟
به نظر می رسد. هنر سازندگان سریال آن است که خودشان در این دایره و در این دوگانه مرغ یا تخم مرغ گرفتار نمی شوند. از جایی ماجرا را فراتر می برند و نشان می دهند چیزی که فکر می کردیم دایره بوده، در حقیقت نیمی از واقعیت است. سریال جایی تمام می شود که آن نیمه دیگر آشکار می شود و حالا باید صبر کرد و منتظر ماند تا یک خط زمانی جدید بیاید و به سؤال مشهور مرغ یا تخم مرغ و البته چندین معمای دیگر پاسخ دهد. خطری که آینده این سریال را تهدید می کند، همان گرفتار شدن نویسندگان در دنیای دایره شکل است. آیا آنها به اندازه کافی طرح و برنامه و نقشه برای عبور از این دام دارند؟
استفاده از سناریویی تاریک و تیره برای جلب توجه بیننده
استفاده از معما و داستان های پیچیده برای متفاوت بودن سریال
برخلاف سریال stranger که دارای صحنه های خنده دار و تا حدی فان بود اما این سریال بیش تر به سمت و سوی فضای مرگ و وحشت گرایش دارد
نقاط ضعف
شخصیت پردازی ضعیف
موسیقی متن غیرمرتبط در برخی از سکانس ها
پیچیدگی بیش از اندازه فیلم نامه و به وجود آمدن هزاران سوال برای مخاطب
صحنه های الهام گرفته از دهه 80 برای ترساندن که ممکن است مخاطب را خسته کند
سالها پیش امواج جنبش موج نو در سینما موجب شد تا بسیاری از دلدادگان سینما از لذت غوطه خوردن در آبهای ولرم و رنگارنگ پندار پردازی محروم شده و به ساحل پر از اشباح منجمد افسرده پرتاب شوند. ایدئولوژیهای از پیش پذیرفتهشده مانند ویروسهای ذهنی، شاهزادهی خوش بالوپر دوربین به دست را در سیاهچال عفریتهی پاگنده ی قلم به دوش محبوس کرد. اگرچه گاهی کورسویی از نور به داخل این محبس تابانیده میشد اما تا هنوز هنرمندان بسیاری علاقه دارند که فقط در دهلیزهای تاریک و نمور آن فیلم بسازند. همین موجب بدگمانی همیشگی به محصولات تصویری شیفتگان این نوع تفکر در سینما خصوصاً ساختهشدهها در سرزمینهای همیشه ابری اروپا میشد. در برابر این نوع اندیشه نادیده میدانستیم که قرار است به اندوهناکترین شکل ممکن پی به واقعیتهای پیش و پا افتاده و کسالتبار فرآیند زندگی ببریم. قبل از دیدن اولین قسمت از سریال آلمانی "تاریک Dark" نیز این حس را داشتیم اما دیری نپایید که بفهمیم این بار اشتباه کردهایم و قرار است که بیشتر از کمی لذت ببریم.
این سریال موضوع تاثربرانگیز خانوادههایی که جبراً خانواده ماندهاند را در آزادسازی انرژی غیرقابلتصور هستهی اتم و پی آمدهای ناگوار آن، خردمندانه و هنرمندانه توسط یک تونل کوتاه و یک ماشین کوچک زمان تعریف میکند. پسربچههایی که در یک دورهی زمانی 70 ساله گم و پیدا میشوند و زمان برای ساکنین یک شهر غم گرفتهی جنگلی در آلمان که یک نیروگاه هستهای مرموز سالها در آن مشغول به کار است مدام به عقب و جلو میرود. مسافران زمانی که خانههایشان را از تکنولوژی هستهای حرارت زا روشن و گرم میکنند درحالیکه قلبهایشان از پس روزها سرد و سردتر میشود. پدری که برادر و پسر نوجوانش به شکل اسرارآمیز مشابهی و با فاصلهی چند دههای ناپدید میشوند و پسری که درمییابد پسر نوجوان گمشده همان پدر پا به سن گذاشتهی حلقآویز شدهاش است. به طرز بهتانگیزی بو میبرد دختری را که عاشقانه دوست دارد کسی جز عمهاش نیست و کسی که با مادرش رابطهی نامشروع دارد پدرِ پدرِ خودش بوده است. در فضای بی جنبوجوش و همیشه بارانی شهر، اهالی مظطرب آن کمکم خود را آمادهی علنی شدن اخباری میکنند که سالها پنهانی در کوچهپسکوچههای شهر در هیبت غریبهای در رفتوآمد بوده است. اگرچه با به جلو رفتن سریال، ماجراها پیچیدهتر و دنبال کردن آنها دشوارتر میشود اما همزمان نیز بر لذت پیگیری ماجراها و عقب و جلو کردن زمانها و دگرگونی شخصیتها افزوده و افزودهتر میشود.
بارن بو اودا Baran bo Odar اولین کارگردانی است که برای نت فلیکس یک مجموعهی تلویزیونی غیر انگلیسیزبان (آلمانی) ساخته است. این کمپانی آمریکایی (Netflix) با غافلگیر کردن مالکین استودیوهای سنتی فیلمسازی با سرعتی زیاد در حال تجربه کردن مسیرهای جدید در ساخت و توزیع محصولات سرگرمکنندهی تصویری و پی افکندن شبکهای از استعدادهای این صنعت در جهان است. جالب است که سیاستهای اینترنت محور این شرکت مورد استقبال عامهی مردم قرارگرفته تا آنجا که با پدیدار شدن لوگوی سفید و قرمز این کمپانی در ابتدای هر فیلم یا سریال، همگان تا حدودی یقین حاصل میکنند با یک محصول سرگرمکنندهی تفکر زا طرف هستند. سریال "تاریک" با فاصله گرفتن از شیوهی فیلمسازی اروپایی، مخاطب قرار دادن همه، تغییر مفهومی- بصری در یک داستان مکرراً به نمایش درآمده، کارگردانی غیر وابسته به محل جغرافیایی و پیروی از خطمشی نت فلیکس توانست میان سریال بینهای بینالمللی به موفقیت برسد. بااینکه چهرهی هیچیک از هنرپیشههای سریال آشنا به چشم نمیآید اما هدایت خوب آنها در بستر نسبتاً بیعیب فیلمنامه، بازیهای یکدست و بهدوراز افراط، آنان را قابلقبول و کل اثر را تماشایی کرده است. معماهای درون اثر همزمان با افزایش پرشهای زمانی تکثیر پیدا میکنند و تماشاچی بهمنظور عقب نماندن از درک اثر از پیش و پس کردن مداوم اتفاقات و شخصیتها دچار هیجانی نهفته و لذتی زیرپوستی میشود.
آدمی در تخیلات خود و فیزیکدانان نظری در تئوریهایشان هیچگاه از ساخت ماشین زمان و حرکت با سرعت نور بدون اینکه جرمش به بینهایت میل کند دست برنداشتهاند. جبران اشتباهات ،مسبب بافته شدن یکی از بزرگترین آرزوهای بشر شده است، سفر به گذشته و کنجکاوی و زیادهخواهی، او را بر آن داشته تا بخواهد بر مسیر بعد چهارم به آینده مهاجرت کند. از طی اینهمه سال، تمام این آرزوها در نوشتههای کتابها و بر تصاویر فیلمها ذخیرهشده است که از تکرار مدام آن فرسوده نشدهایم و هر بار که آن را با داستانی نو و یا لحنی جدید میخوانیم و میشنویم به وجد میآییم. مجموعهی تلویزیونی "تاریک" یکی از تازهترینهاست که با به چالش کشیدن قواعد خودساخته (خانواده) که آدمی از آن خسته به نظر میرسد و با فرورفتن به یک تونل کرمچاله مانند از قِبَل بازی با بعد زمان میخواهد که یا گسستهای موجود را ترمیم کند و یا این قواعد وابسته به زمان را از اساس متحول کند. آشکار است که زمان نابودگر عشق است و عاشق درگذر آن از تابوتوان میافتد و چه در عمل و یا در ذهن از مسیر شرافتمندانه خارجشده و افتضاح به بار میآورد. تنها با به عقب برگشتن فرصت جبران آنها را مییابد. زمان با گذشتش بر همهی این فجایع سرپوش میگذارد اما اثر موردبحث مغایر با بسیاری از فیلمهای هالیوودی با بکار گرفتن تجهیزات ساده و با گذر حسابشده از درگاههای زمان و تردد سنجیده در نقبهای آن این سرپوش را از آنچه گذشته و خواهد گذشت برمیدارد. آگاهانه التهاب بیهوده نمیآفریند تا از پس فرونشستن آن دست به دامان قصههای فرعی پادرهوا شود. در فصل اول این سریال علیرغم تصوراتمان از ساختههای اروپایی، درگیر و مستفیض شدیم اما ناامیدانه چه خوب میشد اگر نت فلیکس مدبرانه با پشت پا زدن به سیاست دنبالهسازیهای دردآور از ارزش آنچه میسازد، مانند همین سریال، کم نکند.
داستان سریال درباره یک معلم شیمی است که علاوه بر مشکلات میانسالی به مشکل بزرگتری برمی خورد. او متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و قرار است به زودی این دنیا را ترک بگوید، او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای پسری دارای معلولیت می باشد به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند و کمی هم این اخر عمری از یکنواختی زندگی در سنین 50 سالگی فاصله بگیرد...
داستان سریال در سال 1980 رخ میدهد، “ویل” پسر جوانی است که روزی همراه با دوست صمیمی اش مایک به جنگلی میروند و در همانجا نیز ناپدید میشوند، تحقیقات گسترده و آزمایش های مخفی برای فهمیدن علت این اتفاق انجام میشود، طی همین اتفاقات با دختر بچه ای عجیب و غریبه رو به رو میشوند. اکنون مادر ویل و بقیه باید برای بازگرداندن آنها با نیرویی وحشتناک مقابله کنند که...
این سریال داستان افرادی را نشان میدهد که هر کدام به نوعی در زندگی خود مشکل بزرگی دارند و برای جبران آن وارد بازی مرموزی می شوند که فقط یک برنده با جایزه 45.6 میلیارد وونی (40 میلیون دلار) خواهد داشت …
سریال "بهتره با ساول تماس بگیری" اسپینآف سریال "بریکینگ بد" می باشد که داستانش در مورد وکیل والتر وایت، ساول گودمن (باب ادنکیرک) و دفتر وکالت او و نحوه آشنایی او با اعضای گروه درست قبل از رخ دادن اتفاقات "بریکینگ بد" می باشد...
داستان در مورد یک پزشک مشهور است که چیزی از روابط اجتماعی نمی داند. او مریض ها را به خاطر پیشرفت دانش پزشکی (خودش) درمان میکند و اصلا به خوب شدن مریض اهمیت نمیدهد.از روش های درمان عجیب اصلا ابایی ندارد روش هایی که شاید باعث مردن مریض شود. البته جدا از این مسایل او از هوش بالایی برخوردار است و یک نکته دیگر هم اینکه او کلا یه نمای متفاوت با بقیه ی دکتر ها دارد او در انتخاب همکاراش هم سلیقه عجیبی دارد یکی را به خاطر زیباییش و یکی دیگه را به خاطر سوئ پیشینه اش استخدام کرده و...
به خاطر بازی های سیاسی ، یک مرد بیگناه روانه زندان شده و سپس به اعدام محکوم می شود. در اینجا برادر او که یک نابغه است عمدا خود را به همان زندان می اندازد تا خود و برادرش را از آنجا فراری دهد...
بعد از 7 سال و بزرگ شدن فرزند مایکل اسکافیلد ، داستان از آن جایی شروع می شود که “تی بَگ” با یک مدرک می خواهد به لینکولن ثابت کند که مایکل هنوز زنده است. بعد از تحقیقاتشان لینکولن رد پای برادر خود را در یک زندان دورافتاده پیدا می کند و برای نجات او به سفری خطرناک می رود...
یک گروه از سارقان بسیار عجیب و غریب به کارخانه Moneda و Timbre حمله کرده اند تا کامل ترین سرقت را در تاریخ اسپانیا انجام دهند و 2400 میلیون یورو را به خانه برسانند…
سریال فارگو که بر اساس فیلمی با همین نام ساخته شده است که هر فصلش دارای یک داستان مجزا بوده و تیم بازیگری آن متفاوت هستند. داستان فصل اول درباره مردی خطرناک و خشن به نام "لورن مالوو" می باشد که وارد شهر کوچکی شده و علاوه بر ایجاد دردسر برای مردم شهر، با فروشنده بیمه ای به نام "لستر نیگارد" دچار مشکل می شود. داستان فصل دوم درباره مامور پلیسی به نام "لو سالورسون" می باشد که به تازگی از جنگ ویتنام برگشته است و در مورد یک پرونده ی مرموز تحقیق می کند. داستان فصل سوم ماجرای "امت استاسی" مدیر پارکینگ و پمپ بنزین کینگ است که آن را یک داستان و الگوی موفقیت از نوع آمریکایی توصیف میکند، این در حالی است که برادر دیگرش "ری" شخصیت بسیار محتاطی دارد و سالها در زیر سایه برادرش امت زندگی کرده است. رقابت و دعواهای این دو برادر منجر به این میشود که…